شهریور 1402
طبق رسم همیشگی شب جمعه در باغ خاله مامانی رفت تهران و امیرعلی خیلی ناراحت بود برای اینکه حال و هواش عوض بشه آمدیم رستوران و البته بعدش پارک خیلی دیر غذا آوردن اهورا خوابید مناظر زیبای باغ خاله جون خودت تلفنی با شادی صحبت کردی و ازش قول گرفتی برات پیتزا بخره اونم تنهایی، من اصلا در جریان نبودم امیر که کلاس بود شادی اومد دنبال اهورا و به قولش عمل کرد البته کلی زحمت کشیده بود و برای امیر هم جداگانه آورد. ممنون خاله شادی مهربون وقتی پارک میریم هر چی در پارک وجود داره، باید تجربه کنین ماه خیلی زیبا بود و برای دیدنش به سراب رفتیم شما دو نفر ماه زندگی من هستید اهورا و مامان...